javahermarket

خروج ممنوع

ادبیات-شعر-داستان-خاطرات-زبان(انگلیسی و فرانسه)

اینم یکی دیگه از ماجراهای مادربزرگ:

یه روز ظهر که مادربزرگ داشته آشپزی میکرده،میبینه ای دل غافل، آبلیموش تموم شده ،پس میره و یه شیشه آبلیمو از توی انباری در میاره .ولی،ولی ...

هرکاری میکنه سر شیشه باز نمیشه!

هر ترفندی بلد بوده میزنه ولی فایده ای نداشته،به همین خاطر هم میره سراغ آخرین راهی که بلد بوده،

میره دم در ومنتطر میشه تا یه فرشته نجات از طرف خدا برسه!

ودر کمال ناباوری میبینه که فرشته ای با کت و شلوار سفید(مخصوصو پلو خوری!) داره از سر کوچه میاد.

جناب فرشته که نزدیک مادربزرگ میرسه،مادربزرگ ازش میخواد که بهش کمک کنه و سر شیشه آبلیمو رو براش باز کنه.کلی هم دعای خیر (پیر شی جوون ، خیراز جوونیت ببینی ، لباس دامادی بپوشی....)نثارش میکنه.

آقا فرشته هم که حس انسان دوستیش گل میکنه،با کمال میل شیشه رو از مادربزرگ میگیره و تمام  زور بازوی جوونیش رو جمع میکنه و بر سر شیشه آبلیمو وارد میکنه،که...

باز شدن سر شیشیه همان و ریختن آبلیمو بر سر و صورت وکت و شلوار  فرشته بخت برگشته همان!

حالا دیگه خودتون حدس بزنید که اون جوون بیچاره چه حالی داشته!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

 

من یه مادربزرگ خیلی باحال دارم که خیلی هم دوستش دارم و این مادر بزرگ من،ماجراهای جالبی داره که میخوام شما هم با چندتا از اونا آشنا شید.

 

مادربزرگ من ،تنها زندگی میکنه و به همین خاطر هم،من تابستونا که بیکاربودم،شبها میرفتم پیش اون میخوابیدم .

ازاونجایی که مادر بزرگ زود میخوابیدومن دیروقت ،مجبوربودم بشینم پای تلوزیون تا خواب افتخاربده و به چشم ما بیاد!.خونه مادربزرگم حیاط کوچیکی داره وصدا از خونه همسایه براحتی شنیده میشه و همینطور برعکس.

خب،این اطلاعات اولیه بود،بریم سر اصل مطلب!

مادربزرگ ،یه همسایه داشت به اسم سید احمد که دیوار به دیوار بودن (ومن صبحهاباصدای دلنشین زنگ ساعت ایشون،که بعداز 2 ساعت خاموش میشد بیدار میشدم!).من و مادربزرگم توی حیاط میخوابیدیم و من هم توی اتاقی که پنجرش باز بود ،تلوزیون نگاه میکردم.این بود که صدای تلوزیون ،مادربزرگ رو اذیت میکرد(ومن هم جوون و خام،اهمیتی نمیدادم!).جالب اینجاست که جناب سیداحمد و خانواده محترم هم توی حیاطشون میخوابیدن.(از کجا میدونم؟از صدای خروپف های شاهانه جناب سید احمد!).

ازاونجایی که مادربزرگ من انسان بزرگواریه،ونمیخواست مستقیمأ به من بگه که تلوزیونو خاموش کنم و بذارم توخونه خودش راحت بخوابه،از حس همسایه دوستی استفاده میکرد و 5 دقیقه ای یک بار میگفت:

دختر پاشو تلوزیونو خاموش کن ،سید احمد خوابه!

خلاصه،این ماجرا همه ساله اتفاق می افتاد و شده بود ضرب المثل ما که وقتی برای خواستن چیزی که به نفع خودمون بود از کس دیگه ای مایه میذاشتیم ،میگفتیم :سیداحمد خوابه!

تا اینکه...

سید احمد ماجرای ما،در یکی از روزهای آخر بهار،عمرشو داد به شما.

اولین چیزی که بعداز شنیدن خبر مرگ سید احمد خدابیامرز به ذهن من رسید،این بود که دیگه امسال از شر "سید احمد خوابه" های مامان بزرگ راحت شدیم!

ولی ...

مامان بزرگ من زرنگ تر و همسایه دوست تر از این حرفها بود.خلاصه تابستون که شد من دوباره پیش مامان بزرگ رفتم،یه خدابیامرزی نثار مرحوم سید احمد کردم وبا خیال راحت نشستم  پای تلوزیون ، که یهو مامان بزرگ گفت:

دختر پاشو تلوزیونو خاموش کن،زن سید احمد شوهرش تازه مرده، خوابه!

واین موقع بود که فهمیدم ،

به پایان آمد عمر سید احمد،حکایت همچنان باقیست...

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: سه شنبه 2 فروردين 1390برچسب:خاطرات من,, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

صفحه قبل 1 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , mftoch.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com